سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می ناب

خستگی ها را فریاد کن

همه ما در زندگی سختی های فراوانی می کشیم و غم‌های زیادی را تجربه می کنیم و خواهیم کرد.

 

غم‌ها با اینکه باعث بیداری انسان می شوند، اما نباید آنها را در دل نگه داشت،

 

چون به همان میزان که تو و قلبت را آگاه و بیدار می کنند، اگر رهایشان نکنی تو را نابود خواهند کرد.



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/8/16 ] [ 8:13 عصر ] [ نیر ] نظر


اشکهای بی دلیل

بعضی اشک‌ها هستند، بی‌دلیل، بی‌بهانه، یک‌دفعه‌ای، نصف‌ شبی ...

 

عجیب، آدم را آرام می‌کنند ...

 

می گویند این اشک های بی بهانه سندشان به نام خـــــداست



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/12 ] [ 9:9 عصر ] [ نیر ] نظر


رفتن

کسی که به سفر عادت دارد، می داند که همیشه لحظه ای

 

فرا می رسد که باید رفت.


                                    

                                                    پائولو کوئیلو          



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/5/14 ] [ 1:18 عصر ] [ نیر ] نظر


عشق از روی هوس از نگاه مولوی

مولانا داستان عشقِ هوسى را، بدین شرح بیان میکند:


روزى پادشاهى در صید، دخترى را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزى چند از وصال نگذشته بود که دختر بیمار
شد و هر چه پزشکان حاذق در مداواى او کوشیدند، کمتر نتیجه گرفتند. سلطان که از طبابت پزشکان ناامید شده بود، به مسجد رفت و ازحق‏تعالى کمک طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیرى به او مى‏گوید: فردا غریبى وارد شهر مى‏شود که علاجدختر به دست اوست.

شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود که ناگاه دید مسافرى از دور پیدا شد. وقتى به نزدیک آمد مشخصات او را با آنچه درخواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به کاخ خواست و از وى براى معالجه همسرش کمک طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمیدکه علت مرض نه جسمى بلکه روحى است و عشق، او را به این روز انداخته است.

لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگونبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل کدام شهر هستى و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر کیانند؟ زن نام شهر و دوستان وآشنایان خود را برد و طبیب مشاهده کرد که نبض او را تغییرى حاصل نیامد. پزشک نام سایر شهرها را مى‏برد و نبض زن را در دستداشت تا اینکه نام سمرقند بر زبان او جارى شد و نبض زن را تندى حاصل آمد. طبیب دانست که محبوب وى در سمرقند است.

به ذکرمحله‏ها، خیابان‏ها و کوچه‏ها پرداخت و وقتى نام محله و خیابان و کوچه محبوب بر زبان طبیب جارى مى‏شد، نبض زن، تندى مى‏گرفت وطبیب مى‏فهمید. با پى بردن طبیب به نام کوچه، اسامى ساکنان کوچه را به دست آورد و به ذکر یکایک پرداخت. همین که نام یکى از آنانبر زبانش جارى شد، نبض زن تندى گرفت. طبیب از صاحب نام پى‏جویى کرد و فهمید جوانى است زرگر. طبیب سلطان را راضى کرد وجوان را تطمیع کردند و پیش دختر آوردند و چند ماهى در صحبت با هم به سر بردند.

پس از آنکه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشک باخوراندن داروهایى سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجورى فزونى گرفت تا از آن جمال و زیبایى چیزى نماند ودختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون کرد.



و
چون ز رنجورى، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون که زشت و ناخوش و رخ‏زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه مى‏گیرد:
عشق‏هایى کز پى رنگى بود
عشق نبوَد عاقبت ننگى بود



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/5/10 ] [ 2:8 عصر ] [ نیر ] نظر


برای خوشبختی هیچ چیز نیاز نیست جز..

برای خوشبخت بودن به هیچ چیز نیاز نیست!!!!!!!!

 

جز به نفهمیدن!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

حال دنیا را چو پرسیدم من از فرزانه ای

 
گفت : یا باد است ، یا خواب است، یا افسانه ای

  
گفتم : انها را چه میگویی که دل بر او نهند


گفت : یا مست اند یا  کور اند ، یا دیوانه ای...



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/5/10 ] [ 8:50 صبح ] [ نیر ] نظر


نه عاشق،نه معشوق

 

بیا یکی باشیم...

نه من

نه تو

ما باشیم

اینجا باغ تماشای خداست!!!

بیا از جنس تماشا باشیم

نه عاشق باشیم

نه معشوق

بیا تا از جنس عشق باشیم...!!!!!!!!


[ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/5/9 ] [ 3:12 عصر ] [ نیر ] نظر


باور کن

خانه خلوت تر از آن است که میپنداری   

 

سایه سنگین تر از آن است که میپنداری...

 

هیچکس جز تو نخواهد آمد

 

هیچکس بر در این خانه نخواهد کوبید...

 

شعله ی روشن این خانه تو باید باشی

 

هیچکس جز تو نخواهد آمد..

 

           تک سوار جاده تو باید باشی ...

 

 باز هم منتظری؟!

 


 

 




[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/5/4 ] [ 3:7 عصر ] [ نیر ] نظر


عبور ناخواسته ی زندگی

خدایا

خدایا من از عهده ی این کار برنمیام،خودت انجامش بده!

چقدر آسون زندگی رو داریم از دست میدیم!

چقدر راحت لحظه هارو به کام هم تلخ میکنیم!

چقدر خودخواهانه برای هم کلاه میبافیم!

چقدر بی احتیاط از عشق هم میگذریم!

چقدر بیخیال از هم دل میکنیم!

چقدر بی اختیار دوست داشتنهارو ندیده میگیریم!

چقدر ناخواسته دل همدیگرو به درد میاریم!

چقدر راحت با دروغ دل همدیگرو گرم میکنیم!

چقدر بیرحمانه شادیهارو خاکسترمیکنیم!

چقدر ساده دل میشکنیم! 

و چقدر زندگی گاهی تلخ و نخواستنی میشه!

و چقدر گاهی دلت میخواد آسوده باشی!

آسوده ی آسوده!!!!!! 




[ چهارشنبه 92/5/2 ] [ 8:24 عصر ] [ نیر ] نظر


من باختم

من باختم!

 

من به خود باختم!

 

به تصور غلط فرشته های آدم نما باختم!

 

 

حالا که گوشه ی اتاقم حماقتهایم را میشمارم، آرام آرام این جمله طنین انداز میشود

 

                 

                           "سنگ باش تا سنگسار نشوی"




[ چهارشنبه 92/5/2 ] [ 6:30 عصر ] [ نیر ] نظر


غمگینم

غمگینم...!

 

مثل زنی که عاشق سرباز دشمن شده باشد...



[ چهارشنبه 92/5/2 ] [ 5:11 عصر ] [ نیر ] نظر


:: مطالب قدیمی‌تر >>